نیشی گرفته سینهٔ خویش ریش می کنیم


تا هست فرصتم ادب خویش می کنیم

نایاب گوهریست مرادم و گر نه من


دریوزه از نوانگر و درویش می کنیم

بیهوده رفتنم ز فروماندگی به است


تا خضر نیست رهبری خویش می کنیم

دانم که نیست چاره و هر دم ز اضطراب


آزار عقل مصلحت اندیش می کنیم

عرفی اگر ز کاوش دل مانده ام چه باک


ناخن ز کار شد، طلب نیش می کنیم